يادم مياد وقتى با خنده ميرفت اشكى نريختم ، ولى بغض تو گلوم زياد بود ، نميدونست عاشقشم ؟ نه .
فقط نگاه ميكردم به خنده هاش ، با كسى كه واسه زندگيش انتخاب كرده بود ، حالا من مونده بودمو باز تنهاتر از هميشه . بيگناه به جرم دوست داشتن سوختم ، يادمه همونجا از خدا خواستم مهرش از دلم بره ، هر روز خاطرات بچگيمو با اون مرور ميكنم ، از نگفتن دوست دارم پشيمون ميشم ، و حالا من موندمو يه دنيا خاطره از يه عشق يكطرفه ، كسى آدم حسابم نميكرد . شده بودم دلقك فاميل ، اين شد كه به جايى رسيدم كه تنها نشستمو مينويسم ، عشق واسم
:: برچسبها:
يك عمر ,
پشيمانى ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب ...